Skip to main content

شعر در مورد کشتی ، یونانی و دریا و کشتی نوح و غرق شده و به گل نشسته

شعر در مورد کشتی

شعر در مورد کشتی ، یونانی و دریا و کشتی نوح و غرق شده و به گل نشسته
شعر در مورد کشتی ، یونانی و دریا و کشتی نوح و غرق شده و به گل نشسته همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد کشتی

شامیست سهمگین و هوا یست پر دمه
تاریک و تیره همچو روان گناهکار
چشم ستاره کور و سیاه گشته روی مه
وآ نجا: میان بحر به امواج بیقرار
بینم شکسته کشتی توفان رسیده ای
کز کام موج جانب سا حل کند تلا ش
از لای موج های کف آ لود و خشمگین
ارواح نا امید چو فریا د بی گناه
یا همچو آه گرم ا سیران زند گی
از رنج آخرین رمق اندر شب سیاه
بیرون جهند و جامهء آمال نا تمام
بر دوش موجهای خروشان رها کنند
فریاد آسمان و زمین میرسد به گوش
کاین محشر از تغافل مرگ آفرین کیست ؟
این بحر را که ساخته صحرای انتقام ؟
وین کشتی شکسته کمینگاه کین کیست ؟
خاصیت طبیعت زیبا چنین بود ؟
یا مرگ این قضا زده گان خواب نا خداست ؟؟؟
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی یونانی

کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است

شعر در مورد کشتی به گل نشسته

از نسل سایه های غریبم مرا بسوز
«ای آفتاب حسن»شبم را سری بزن
یک لحظه در سکوت غزل های من بمان
تا انتهای مبهم شعرم پری بزن
ما شاعران بدون تو کشتی شکسته ایم
در امتداد ساحل مان بندری بزن
تا شاید از حضور تو تغییر ها کنیم
آتش بیار و در دل خاکستری بزن
این روزهای بی اثر از باور امید
پلکی بیا و طعنه به ناباوری بزن
ای شاهد همیشه ی تنهائی ام . خدا
امشب به آسمان سکوتم سری بزن
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی نوح

هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر!
کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟!
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی حضرت نوح

در روزهای ناباور رهسپار به تاریکی
سرگشته و گنگ
بین انتخاب نور و ارتعاش سیم های زنگ زده ی گیتار
سر به گریبان فرو بردم.
نه راهی برای رفتن بود
نه امیدی برای بازگشت.
من نه می نوشتم
نه ساز نا کوک زمانه ام را کوک می کردم.
شوقی مرا به فردا پیوند نمی زد
پرنده ی کوچک آرزو
بال و پرش خیس و یخ زده بود.
من اینجا بودم
چون
در همین نقطه از زمین روانه ی زندگی شده بودم
با تمامی باورهای به نسیم سپرده ی شرقی ام.
خودم را محکم به اعتقادات شیرینم
بسته بودم.
باد می آمد
باد می آمد و مرا روانه ی روزهای طوفانی می کرد.
چونان کشتی شکسته ای که مدام
امواج کف آلود دریا او را در ساحل عُق می زنند
می رفتم و می آمدم
خلق می شدم و دوباره می مُردم.
فلسفه ی قشنگی نبود
ذره ذره ذوب شدن
باید راهی پیدا می شد
که مرا به آرامش برساند.
بی راهه ها را امتحان کرده بودم
هیچ کدام مرا به افق نمی رساند.
بیهودگی بیداد می کرد!
من به دنبال چیزی بودم که شاید یافتنش دیگر
از فتح بلند ترین قله ها دشوارتر بود.
“امید را نباید از دست داد
در این برکه ی بی حوصلگی دست مشوی
توانت را به گستردگی آسمان آبی بدوز و
باز هم برخیز”
می گفتم و می رفتم.
می خواندم و می خواستم که شاعر باشم.
داغی شن های کویر
زیر پاهایم لمس می شد
ولی هرگز باورش نمی کردم!
من باید به انتهای قصه می رسیدم
این ها همه بهانه بود.

شعر در مورد کشتی پهلوانی

طوفان زده ام در دل دریای خروشان
در کشتی عشقت بده ای نوح پناهم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی غرق شده

سلام
زیبا و دلنشین بود
………
انبیا گفتند : نومیدی بد است
فضل و رحمت های باری بی حد است
از چنین محسن نشاید نا امید
دست در فتراک این رحمت زنید
سرکه ی نه ساله شیرین میشود
سنگ مرمر لعل و رنگین می شود
تو مگو کس را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
کوی نومیدی مرو امیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
مولوی بلخی
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی شکسته

طوری شکست کشتی قلبم که دست من
حتی به تخته های شناور نمی رسد

شعر در مورد کشتی و طوفان

درون قایقی پاره
میان هاله ای از وهم و تاریکی
رو به افق
پرجوش و خروش
رقصان و خیزان
گیسوان آبی کف آلود
می کوبد بر قایق شکسته ام
می فشارد جانم را
باز نیمه جانی باقیست
تارهای بی جان آبیش
همچو کودکی تنگ در آغوش مادر
ترس از افتادن
ترس از شکستن
دست به دعا چشم به بالا
که نباشد تند بادی
بنوازد شلاقی بر پیکر بی جانم
تا روم در اعماق خروشان آبی
آرام سکان را می گیرم
تا شاید کشتی شکسته ام را برسانم به افق
نه جانی در تن
نه توانی برای حرکت
دیرگاهیست
شوق سفر به افق رخت بر بسته از دلم
همسفری می خواهم
مونس شبهای تاریکم
توان رفتنم باشدو جان تنم
افسوس
او هم
میانه راه پیاده شدو گفت
تنها برو من نیستم…
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره کشتی یونانی

عشق طوفان است و من بر عرشه ی کشتی قلب
عقل را ترسم که اندر قله کنعانی شود
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد کشتی گیران

دریا نهیب می زند و صخره های آب
کوبد به کوه کشتی گم کرده اختری
دندان نموده همچو نهنگان طعمه جوی
تا در کشد به کام سیه ، خسته پیکری .
ساحل نشسته در دل
خاکستر افق
با سایه شکسته یک برج دیده بان .
آبست و آب و آب و جهانی ز موج مست
گردیده خیره بر تن کشتی بی سکان .
گم گشته در سیاهی شب ، کشتی حیات
نی آن ستاره تا بنماید نشانه ای .
کشتی نشستگان همه در جنبش و تلاش
تا کشتی شکسته رسد بر کرانه ای .
من چون دکل دویده به صحرای آسمان
بی اعتنا به مرگ اسیران خشم آب
مغرور از اینکه دست خدایان روز ها
شوید تنم به سوده ی اکلیل آفتاب.
بر فرق من نشسته یکی پرچم سیاه
کاو را نشانه ایست ز پیروزی شکست
خواند مرا به وادی آسودگان مرگ
گوید به خنده : اینست دنیا و هر چه هست
من در جهان خوابم و پرسم ز خویشتن
آیا حقیقت است و یا جلوه خیال .
آیا رسم دوباره به دیدار بندری
یا می دوم به وادی گمگشته ی زوال
دریا نهیب می زند و موج می جهد
کولاک وحشت است و امید گریز نیست .
باید
گرفت دامن تقدیر و سرنوشت
زیرا مجال ماندن و برگ ستیز نیست .
همچون ستون مانده به چنگال زلزله
ریزد دکل به سینه ی گرداب تیرگی .
جز پرچمی سیاه که غلتد به کام موج
چیزی نمانده از هوس تلخ زندگی !

شعر درباره کشتی گیر

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره کشتی گیران

آیا به درد مزمن خود خو گرفته ام؟!
حالا که از جهان خودم رو گرفته ام؟
با ضربه های کاری طوفان زندگی
کشتی شکست و بیهده پهلو گرفته ام…
پس غرق می شوم که نبینند خسته ام
من ناخدای کشتی درهم شکسته ام
یک عمر در نهایت ناباوری فقط
در حال احتضارم و از پا نشسته ام
می خواستم از آخر پائیز رد شوم
راز برهنه بودن خود را بلد شوم
در روزهای آخر دی حق من نبود
مغلوب سوز سرد زمستان بد شوم
دیگر بهار تازه به من جان نمی دهد
مغزی که مرده، مرده و فرمان نمی دهد
سارا درون دفتر دارا نوشته است
بابا دگر به دست کسی نان نمی دهد…
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره کشتی به گل نشسته

تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان
در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا
چوب کشتی ها…
وقتی به ماهی ها نشانی چشم‌هات را دادم
نشانی ها را از یاد بردند

شعر درباره کشتی نوح

موج نا آرام دریا روی ساحل می نشیند
عشق یاران در میان کنج هر دل می نشیند
چشمها مبهوت و حیران ماند امشب گر بیایی
چشم محبوبت و لیکن در مقابل می نشیند
غم مخور چون ساربانی قلب من شبگرد و تنها
موسمی که روی صورت گرد محمل می نشیند
ای دل از هجران منال و در خودت خوناب غم شو
مرغ احساست که پر زد باز مشکل می نشیند
گر در میخانه دیدی ازدحام عاشقان مست
آنکه تا آخر به عشقت ماند عاقل می نشیند
گر نگارت برده یادش آن محبتها که کردی
باز یادش کن تو اورا او که غافل می نشیند
خانه پاییزی ام را تو ز طوفانها مترسان
زورق لرزان به روی ساقه ها ول می نشیند
قلب من احساس خود را در تلاطم ها نگه دار
موج نا آرام دریا روی ساحل می نشیند…
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره کشتی غرق شده

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.

Comments

Popular posts from this blog

قوی شدن استخوان و دندان ها با «شیر بادام»

  قوی شدن استخوان و دندان ها با «شیر بادام» مجله دلتا/ اگرچه شیر بادام لزوما تمام خواص غذایی بادام را در خود نگه نمی دارد، اما به طور قطع می تواند در یک رژیم غذایی سالم قرار بگیرد. علاوه بر ارائه چندین ماده مغذی مهم ، ممکن است با برخی فواید سلامتی از جمله عملکرد بهبود یافته مغز تا افزایش سلامت استخوان و حتی فراتر از آن مرتبط باشد. فواید سلامتی شیر بادام پیشگیری یا مدیریت برخی از سرطان ها برخی تحقیقات نشان می دهد که شیر بادام و اجزای تشکیل دهنده آن می تواند به طور بالقوه به پیشگیری از سرطان کمک کند. به دلیل وجود چربی های تک غیر اشباع، تغذیه با شیر بادام همچنین می تواند نقش مهمی در پبشگیری از سرطان آندومتر داشته باشد. کاهش وزن شیر بادام در هر وعده، کالری بسیار کمی دارد، و این باعث می شود که یک افزودنی عالی برای رژیم کاهش وزن در نظر گرفته شود. در مقایسه با شیر بز که هر وعده آن دارای 168 کالری است، شیر بادام در هر وعده به طور متوسط دارای 40 کالری است. سلامت قلب شیر بادام مملو از چربی های سالم از جمله چربی های تک حلقه ای و چند حلقه ای است. با جایگزین کردن چربی های اشباع ش...

تعبیر خواب آب دریا ، ابن سیرین و حضرت یوسف و ماهی و دریای طوفانی و گل آلود

تعبیر خواب آب دریا تعبیر خواب آب دریا ، ابن سیرین و حضرت یوسف و ماهی و دریای طوفانی و گل آلود همگی در سایت فال و خواب.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم تعبیر خواب سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد. همانطور که می دانید خواب یکی از نشانه های بزرگ خداوند است که می دانیم که خواب برادر مرگ است و بی شباهت به مرگ نیست.موقعی که می خوابیم روح از بدن ما جدا می شود و وقتی که می میریم هم روح از بدنمان جدا می شود. بیشتر بخوانید : تعبیر خواب گاز گرفتن ، انگشت دست توسط آدم و شوهر توسط حیوان و اسب و سگ روح در خواب به آسمان می رود و به همین دلیل است که ما خواب می بینیم و گاهی رویای صادقه می بینیم.وقتی در قرآن می نگریم بارها کلمه خواب را می بینیم و این نشانه اهمیت خواب دارد. خواب در قرآن بنام حُلم آمده است و گاهی هم به صورت جمع آن یعنی احلام ، و گاهی منام و رویا.در احادیث به صورت رویا آمده است و از خواب های خوب بنام مبشرات نام برده شده است. تعبیر خواب آب دریا ابن سیرین اگر در خواب ببینی که آب بسیار گوارا از دریا می خوری ، از بزرگ و پادشاه به شما به هما...

شعر در مورد ضحاک ، شعر فریدون و ضحاک در شاهنامه فردوسی و شعر کاوه آهنگر

شعر در مورد ضحاک شعر در مورد ضحاک ، شعر فریدون و ضحاک در شاهنامه فردوسی و شعر کاوه آهنگر همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. شعر در مورد ضحاک کاوه آهنگر می گوید با نگاهی گویا با لبانی خاموش  قصر ضحاک هنوز آباد است  تو به ویرانی این کاخ بکوش ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ ⇔ شعر درباره ضحاک چه سان به کوه دماوند بندها بگسست چه سان فرود آمدند اساس سطوت بیداد را چه سان گسترد ؟ چو برق آمد و چون رعد چه سان به خرمن آزادگان شرر انداخت چه پشته ها که ز کشته ز کشته کوهی ساخت کجاست کاوه آهنگری که برخیزد اسیریان ستم را ز بند برهاند و داد مردم بیداد دیده بستاند گسسته بند دماوند دیو خونخواری به جامه تزویر نقابش از رخ برگیر دگر هراس مدار این زمان ز جا برخیز کنون تو کاوه آهنگری بجان بستیز و گرنه جان تو را او تباه خواهد کرد دوباره روی جهان را سیاه خواهد کرد بدی و نیکی را رسیده گاه جدال و زمان پیکار است بکوش جان من این جنگ آخرین بار است کنون شما...